نفس نفس ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

مادرااااااااانه

دلنوشته های آقایِ پدر

خدای بخشنده ی بخشاینده ؛ 14روز دیگه ، ملکه کوچولوی من رو فرشِ قرمز زندگیمون پا می زاره   هر چی فکر می کنم نمی فهمم چه جوری اینقدر زود این هشت ماه و نیم گذشت   خیلی زود گذشت ، خیلی زود که نه ؛ خیلی خیلی زود گذشت شاید هم خیلی خوش گذشت که اینقدر زود گذشت . . .   گرچه حس پدر شده حسِ فوق العاده ایه ولی پدرِ یه دختر کوچولو بودن یه حس غیر قابل توصیفه   خدای مهربان من ؛   بعضی نعمت ها هست که آدم یادش می ره شکرشُ به جا بیاره   بعضی نعمت های دیگه هم هست آدم یادش نمی ره شکرگزارش باشه ولی از عهده ی شکرگزاریش هم بر نمیاد   خدای مهربان من ؛ اگه یه پدر می تونه اینقدر فرزندشُ دوست داشته باشه پس حتماً را...
11 مهر 1392

سونو آنومالی

به نام خدایِ خوب از یک ماهِ پیش از آقای دکتر فریور فرزانه وقت گرفته بودم تا برایِ بررسی سلامتِ جنین پیشِ ایشون برم 31 اردیبهشت ماه پرنسس 21 هفتش کامل شده بود دکتر فرزانه همونطور که شنیده بودم خیلی خوش رو نبودن اما کارِ بی نظیر ایشون برایِ منو بابا از هر چیزی مهمتر بود سونوگرافی شروع شد, همه جا ساکت بود, دکتر مشغولِ اندازه گیری شد, روبرویِ منو بابایی یه مانیتور بود که میدیدمت اما سر در نمی آوردم دکتر دقیقا" چیکار میکنن فقط زیر لب صلوات میفرستادمو دعا میکردم همه چیز خوب باشه بالاخره یه صدایی از آقایِ دکتر درومد: دخترتون کاملا" سالمه, 21هفتشه, حدودا" 423 گرم وزن داره خدایاااااااااااااااااا دیگه نوبتِ منه, فقط بگو من چجوری تو...
3 شهريور 1392
11158 0 36 ادامه مطلب

پرنسس کوچولو

به نام خدایِ خوب ساعت 4عصر روز 24/2/92 بود که رفتیم پیش آقایِ دکتر مهدیزاده اولین کار شنیدنِ صدایِ قلبِ نازنین ات بود که نمیدونم چرا تا صداش فضا رو پر میکنه نیشِ منو باباجونی تا بنا گوش باز میشه! اونوقته که مامان اول از همه خداروشکــــر میکنه و بعد نفسِ راحتی میکشه عزیزم مامان و بابا عاشقِ دیدنِ رویِ ماهت هستن و هرماه از آقای دکتر میخوایم شما رو بهمون نشون بده, بنابرین سونوگرافی شروع شد: هَی وایِ من! چی دارم میبینم؟!! هیچ اثری از سر و سینه و دست و پا نیست!!! فقط یک عدد نی نی پاهاشو باز کرده و صاف اومده توی مانیتور!!! آقایِ دکتر با خیلی سریع فرمودن 100% دختره وای خدای من یعنی من توو دلم یه پرنسس کوچولو دارم؟ ای جوووووووووووووو...
3 شهريور 1392

از 22/2/84 به 22/2/92......................هشتمین سالگرد ازدواج

به نامِ خدایِ خوب و امروز 22/2/92 برای من تداعی کننده ی هشت سال عشق بود هشت سال زندگی پر از فراز و نشیب هشت سال بودن در زیر سقفی که امروز حمید  و جنینی حدودا" بیست هفته ای هم در زیر آن نفس میکشند و من امروز خوشبختم بخاطر تو حمیدِ همیشه عزیزم (بابایی/آقایِ پدر) بخاطر تو که همیشه بهترین اتفاقِ زندگیم بودیو هستی و بعدترها بخاطر فرشته ی مینیاتوری مان که به لطفِ خدا و وجودِ تو امروز با من نفس میکشه و چقدر زندگیِ من با شکوه شده با وجودِ خدا و نفس هایِ شما دو نفر مردِ امروزِ کوچه ی شیدایی پلاک2 واحد8 نمیدونم اینهمه دوست داشتنم از ضعفِ منه یا از خوبی تو اما تا همیشه بدون که وجودم به یقین به وج...
22 ارديبهشت 1392