دلنوشته های آقایِ پدر
خدای بخشنده ی بخشاینده ؛
14روز دیگه ، ملکه کوچولوی من رو فرشِ قرمز زندگیمون پا می زاره
هر چی فکر می کنم نمی فهمم چه جوری اینقدر زود این هشت ماه و نیم گذشت
خیلی زود گذشت ، خیلی زود که نه ؛ خیلی خیلی زود گذشت
شاید هم خیلی خوش گذشت که اینقدر زود گذشت . . .
گرچه حس پدر شده حسِ فوق العاده ایه ولی پدرِ یه دختر کوچولو بودن یه حس غیر قابل توصیفه
خدای مهربان من ؛
بعضی نعمت ها هست که آدم یادش می ره شکرشُ به جا بیاره
بعضی نعمت های دیگه هم هست آدم یادش نمی ره شکرگزارش باشه ولی از عهده ی شکرگزاریش هم بر نمیاد
خدای مهربان من ؛
اگه یه پدر می تونه اینقدر فرزندشُ دوست داشته باشه پس حتماً رابطه ی یه خدا با آفریده اش خیلی خاص تر از اونه که تو ذهنِ من جا بشه
فروتنانه از تو سپاس گزاری می کنم و به خاطر هر آنچه که فقط تو می دانی و من ، از تو آمرزش می طلبم .
" خدایا راهنما و نگهدار دخترم باش !!! "
.آمین.
بابا حمید