زیباترین سمفونی
به نام خدایِ خوب
یک هفته گذشت, رفتیم برای سونو به مرکز رادیولوژیِ قصر ( همه جاهایِ دیگه پُر بود چون به تعطیلات عید نزدیک بودیم)
اونجا یه مانیتور روبرویِ منو آقایِ پدر بود, آقای دکتر خیلی خوش برخورد بودن همون اول وجودت رو به ما تبریک گفتن و توضیح دادن که یه جاهایی سکوت شون نشونه ی بدی نیست بلکه دارن محاسبات رو دقیق انجام میدن
با این حال همه ی قسمتهایِ وجودِ نازنینت رو یک به یک نشون دادن: سر, بدن, دستها, پاها, ستون فقرات, خون رسانیِ قلب و ........
طبقِ سونو در تاریخِ 26/12/91 شما 12 هفته و 1 روز داشتی
و تاریخ تولد طبیعیت 7/7/92 رو نشون داد
حدودا" 50گرم وزن داشتی و همه چیز خداروشکر طبیعی و خوب بود
وسطِ همه ی این داستانها یکهو آقایِ دکتر یه صدایی رو برایِ ما پخش کرد که طبقِ معمول مامان دیوونه شد! دیوونه ی این صدایِ بی تکرار/ این صدایِ فراموش نشدنی
مامان جون داشتیم صدایِ قلبِ نازنینت رو می شنیدیم اونم برای اولین بار
دوباره تمام صورتم پُر از اشک شد دیگه خودم نبودم فقط یه لحظه به خودم اومدم دیدم آقایِ پدر دستمو گرفته و من دارم دستشو فشار میدم, خیلی لحظه ی قشنگی بود
خلاصه انقد هیجان داشتیم که آقای دکتر لحظه ی آخر یکبارِ دیگه این صدا رو برامون پخش کرد :-)
در ضمن CD سونو گرافیِ امروز رو از دکتر گرفتیم و من کشته مرده ی ثانیه ی 10 و 11 این فیلمم که دستت رو از کنارِ شکمت میاری سمتِ صورتت و دوباره برمیگردونی سرِ جاش ( ای جووووووووووونم)
و اما توجه توجه توجه
کوچولویِ مینیاتوریِ ما احتمال داره پسر باشه
که مثه همه ی پدر مادرای دیگه اول از همه سلامتیش برای ما مهمه, میدونید که؟! :-)
خداجون بازم حال دادی شکــــــــــــر