نفس نفس ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

مادرااااااااانه

سوپرایز کردنِ حمیـــــد

1391/12/28 17:55
نویسنده : مامی
2,441 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدایِ خوب

یکشنبه 8/11/91 حمید برای کارش دوباره باید میرفت یزد تا راه آهن رسوندمش/ ساعت حدودا" 5:30 صبح بود رفتم خونه ی مامانم صبحانه خوردمو خوابیدم/ بیدار شدمو یکبار دیگه صبحانه خوردم!!! حس میکردم حالم خوب نیست گاه و بیگاه دلم درد میگرفت, ترجیح دادم بعد از ناهار بیام خونه خودمون

توی راه برگشت نمیدونم چرا یهو جلوی داروخانه ترمز کردم! پیاده شدم رفتمو بی بی چک خریدمو اومدم خونه

رفتم w.c و نمونه رو امتحان کردم یه جورایی مطمئن بودم که منفیه واسه همین داشتم میومدم بیرون که دیدم در کسری از ثانیه داره دوتا خط پررنگ ظاهر میشه! خدایا چی دارم میبینم/مگه میشه/ دیدنِ این دوتا خط  برام مثه یه رویا بود اونم به این پررنگی

 

جلوی دهنمو گرفته بودم عینه دیوونه ها داد میزدم خدایا شکرت خدایا شکرت

اما جلوی اشکامو نمیتونستم بگیرم انگار دستِ من نبود!

باورم نمیشد به سرعت رفتم آزمایشگاه تست دادم

نمونه خون رو گرفت گفت 3ساعت دیگه بیا/ اما من یه ساعت بعدش رفتم چون میدونستم زودتر آماده میشه

با غرور قدم برمیداشتم آخه حس میکردم توی دلمی/ جواب رو گرفتم فقط گفت: مثبته و بتا بالای 200

آزمایش مثبت

روی ابرا بودم حالا دیگه فقط به سوپرایز کردن حمید فکر میکردم/ سر راه یه شاخه گل رز گرفتمو اومدم خونه

گل رز

حمید دوبار از یزد زنگ زد و sms داد که برام واسه فردا وقت آزمایشگاه گرفتی؟

{ آخه از ماهها پیش از یه دکتر وقت گرفته بودیم و یه هفته پیش نوبتمون رسیده بود که ویزیت بشیم, آقای دکتر هم چون مشکل خاصی در ما ندیده بودن گفتن بهتره حمید بره همون مرکزی که ایشون میگن و آزمایش بده و از اونجا که سرشون خیلی شلوغ بود بابتِ 3ماهه آینده یکجا برای من دارو نوشتند که دوپینگ کنمو  لتروزول که معرف حضورِ همتون هست رو مصرف کنم تا در اومدنِ نی نی سرعت ببخشیم! }

بگذریم, در جوابِ تلفن حمید گفتم که : عزیزم آزمایشگاه بنا به دلائلی فردا تعطیله پس واسه یروز دیگه برات وقت گرفتم, یه قیمت نجومی هم تحویلش دادم که یعنی هزینه ازمایشت اینجا خیلی بالاست, اون طفلی هم گفت باشه, حتما" اینجا خیلی خوبه که بیست برابر بقیه جاها پول میگیرن!

خلاصه ساعت یک نصفه شب دوشنبه 9/11/91 بود که پرواز یزد به تهران به زمین نشست منم باید میرفتم فوری دنبال حمید فرودگاه مهراباد واسه همین سریع کارامو باید میکردم

از طرف نی نی یه نامه براش نوشتم:

نامه ی نی نی

که به همراه بی بی چک گذاشتمش توی این پاکت

پاکت

از اونجاکه خیالم راحت بود که ساعت یک نصفه شب کسی از همسایه ها تویِ راه پله پیداش نمیشه به همراه همون شاخه گل وقتی از در خارج شدم وصلش کردم به دستگیره ی در

نمای درِ ورودی

خلاصه اومدیم خونه تا از آسانسور خارج شدیم حمید پاکت و گل رو دید, منم که خودمو زده بودم به اونراه که مثلا" این چیه/ کی گذاشته/ وا یعنی چی.......

اومدیم توو/ حمید پاکت رو باز کرد/ نامه رو خوند و بی بی چک رو دید/ شوک شده بود/هی میگفت اینا چیه/ چی شده/ چشماش حسابی قرمز شده بود

گفتم بی بی چکه دیگه/ مثبته دیگه

یهو دیدم چشماش پر از اشک شد تکون نمیخورد بعدش نشست رو مبل حرف نمیزد فقط اشک میریخت

رفتم پیشش لباشو بوسیدمو گفتم : نی نی خودش اومد دیگه نمیخواد آزمایش بدی.........

 

فرداش وقتی از خواب بیدار شدم گوشیمو روشن کردم دیدم sms داده :

عزیزم فقط روز عروسیمون اینقدر خوشحال بودم/ دوستتون دارم/میبوسمتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)