پرنسس کوچولو
به نام خدایِ خوب
ساعت 4عصر روز 24/2/92 بود که رفتیم پیش آقایِ دکتر مهدیزاده
اولین کار شنیدنِ صدایِ قلبِ نازنین ات بود که نمیدونم چرا تا صداش فضا رو پر میکنه نیشِ منو باباجونی تا بنا گوش باز میشه! اونوقته که مامان اول از همه خداروشکــــر میکنه و بعد نفسِ راحتی میکشه
عزیزم مامان و بابا عاشقِ دیدنِ رویِ ماهت هستن و هرماه از آقای دکتر میخوایم شما رو بهمون نشون بده, بنابرین سونوگرافی شروع شد:
هَی وایِ من! چی دارم میبینم؟!! هیچ اثری از سر و سینه و دست و پا نیست!!! فقط یک عدد نی نی پاهاشو باز کرده و صاف اومده توی مانیتور!!! آقایِ دکتر با خیلی سریع فرمودن 100% دختره
وای خدای من یعنی من توو دلم یه پرنسس کوچولو دارم؟ ای جوووووووووووووووووووووووونم چه حالی بکینیم منو تو مامانی
انقدر تابلو با پای باز اومده بودی جلو که اگه دکترت هم نمیگفتن دختری بازم من متوجه میشدم (متوجه میشی چی میگم که نه هه هه ههههههه)
پرنسس کوچولوی من خووووووش اومدی/ الهی مامان فدات بشه دختر گلم/قدم هات پر از خیر و برکت عزیزم/ بختت بلند فرشته ی آسمونیِ من/ دستایِ پر مهرِ خدا همیشه به همراهت معجزه ی کوچولوی من
پرنسس در هفته 20 بارداری حدودا" 312 گرم وزن داشت
لازم به ذکر است از هفته 18 بارداری یه نبض هایِ ریزی توی دلم حس میکردم اما فک میکردم توهم زدم! تا اینکه توی 19 هفتگی تکون هایِ ریزِ پرنسس به وضوح حس شد و چه حسِّ عجیبی....
خدایا آغوشِ گرمت این روزها وجودم رو سرشار از عشق و انرژی کرده, خیلی خیلی شکــــــــــــــــر