واکسن 4ماهگی
به نامِ خدایِ خوب
و یکم بهمن ماه از راه رسید و نفسِ مامان 4ماهه شد
حالا دیگه وقته زدنِ واکسن بود/ آقای پدر اونروز نرفت سرِکار تا مامان دست تنها نباشه
مثه همیشه میخندیدی و همه جا رو با کنجکاوی نگاه میکردی تا اینکه یه سوزن رفت توی پای چپ ات
یه جیغِ بنفش کشیدی و بابایی بغلت کرد و اومدیم خونه و شما زودی خوابیدی:
برای خوردنِ قطره استامینوفن بیدارت کردمو این مدلی بودی:
یواش یواش یخت آب شد:
خلاصه شیر خوردی و میخندیدی برامون:
واکسیناسیون به همین راحتی طی شد بدون تب کردنو داستانایِ دیگه/ فقط بین ساعت 8تا9 شب یکمی بی قرار بودی و غر زدی که آقایِ پدر بغلت کرد و راه بردت و انگار همه چی یادت رفت
خداجون چقد خوب حس ات میکنم /چقد خوبه که کنارمونی/هیچ جا نرو بهت خیلی نیاز داریم شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی