نفس نفس ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

مادرااااااااانه

دختــــــر یا پســــر

به نام خدایِ خوب زمان کم کم داره میگذره و داریم نزدیک میشیم به اون روزی که بالاخره متوجه بشیم معجزه ی خدا برای ما یک دختر در پی داشته یا یک پسر اولین سونو توی 12هفتگی گفت که احتمالا" ما داریم صاحبِ یه پسر میشیم/ دومین سونو توی 13هفتگی گفت احتمالا" ما داریم صاحبِ یه دختر میشیم// واقعا" خسته نباشن, خوبه کلا" همین دوتا احتمال وجود داره! بالاخره ما داریم صاحبِ چی میشیم جدا" فرقی هم میکنه چی باشه؟؟؟ این سوالیه که یوقتایی ذهن منو درگیر خودش میکنه! از آقایِ پدر که میپرسم میگه برام فرقی نداره من فقط سلامتیش رو میخوام / اما من بازم میشینمو فکر میکنم به اینکه کدومو بیشتر دوست دارم فکر میکنمو آخر آخرش به این نتیجه میرسم که: خدا...
25 فروردين 1392

نوروز 1392

به نام خدایِ خوب این بهاران مالِ تو شاخه هایِ یاسِ خندان مالِ تو ساده بودن هایِ باران مالِ تو آن خداوندی که دنیا آفرید, تا ابد همراه و پشتیبانِ تو خوبِ قشنگ, دردانه ی مادر این روزها به یمن حضورت مادری هستم که با جنینی 12 هفته و 5 روزه نوروز 92 را جشن میگیرد و چه خوشبختی ای بالاتر ازین... گواهِ تمامِ لذتی که در لحظه ی تحویل سال بر ما گذشت, پستِ آینده ام در وبلاگت خواهد بود........ خدایا شکــــــــــر که لحظه به لحظه با ما قدم برمیداری ...
1 فروردين 1392

زیباترین سمفونی

به نام خدایِ خوب یک هفته گذشت, رفتیم برای سونو به مرکز رادیولوژیِ قصر ( همه جاهایِ دیگه پُر بود چون به تعطیلات عید نزدیک بودیم) اونجا یه مانیتور روبرویِ منو آقایِ پدر بود, آقای دکتر خیلی خوش برخورد بودن همون اول وجودت رو به ما تبریک گفتن و توضیح دادن که یه جاهایی سکوت شون نشونه ی بدی نیست بلکه دارن محاسبات رو دقیق انجام میدن با این حال همه ی قسمتهایِ وجودِ نازنینت رو یک به یک نشون دادن: سر, بدن, دستها, پاها, ستون فقرات, خون رسانیِ قلب و ........ طبقِ سونو در تاریخِ 26/12/91 شما 12 هفته و 1 روز داشتی و تاریخ تولد طبیعیت 7/7/92 رو نشون داد حدودا" 50گرم وزن داشتی و همه چیز خداروشکر طبیعی و خوب بود وسطِ همه ی این دا...
29 اسفند 1391

کوچولویِ مینیاتوریِ من

به نام خدایِ خوب امروز پیش آقای دکتر وقت داشتیم/ رفتیم تا میزانِ رشدت بررسی بشه طبق سونو در تاریخِ 20/12/91 شما 11 هفته و 1 روزت بود و قدِ نازنینت به 4.3 سانتی متر رسیده بود (قربونِ قد و بالات عسلم) بنابراین آقایِ دکتر پیشنهاد کردن که حتما" هفته ی آینده سونوگرافیِ nt و آزمایشِ غربالگری برات انجام بشه و خوردن کپسول آهن و ویتامین رو هم شروع کنم راستی وقتی فهمیدم اومدی توی دلم 50 کیلو بودم و حالا به لطفِ حضور شما نزدیکِ 52 شدم نگران هیکلِ مامانت نباشی ها /حسابی توپولی شو آخه مامان همیشه دوست داشته لاغر باشه با یه شکمه قلمبه! :-) خداجونم یه دنیا شکــــــر   ...
28 اسفند 1391

بد اما بسیـــار خوب

به نام خدایِ خوب از روزی که اومدی توی دلم با خودت یک عالمه علائم عجیب و غریب هم آوردی با همشون کنار اومدم عزیزم, حتی یکبار هم شکایت نکردم تازه یه جورایی باهاشون حال هم میکردم! تا اینکه دیروز همه چی تغییر کرد! همه ی اون علامتهایِ به ظاهر نا به هنجار یکجا از بین رفت و این واسه منی که وجودت رو با اون ها حس می کردم یه نشونه ی بد بود/ از دیروز دنیا رویِ سرم خراب شد, حس می کردم شاید برات خدایی نکرده...... امروز با خانم دکتر تماس گرفتم گفت چیزی نیست اما اگر استرس داری بیا خیالت با یه سونو راحت بشه, رفتم مطب فقط راه میرفتم تا نوبتم بشه, دستام یخ کرده بودن خلاصه نوبتم شد و رفتم توی اتاق دراز کشیدم, خانم دکتر کارشو شروع کرد, صورتش رو به مانی...
28 اسفند 1391