نفس نفس ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

مادرااااااااانه

سونو آنومالی

به نام خدایِ خوب از یک ماهِ پیش از آقای دکتر فریور فرزانه وقت گرفته بودم تا برایِ بررسی سلامتِ جنین پیشِ ایشون برم 31 اردیبهشت ماه پرنسس 21 هفتش کامل شده بود دکتر فرزانه همونطور که شنیده بودم خیلی خوش رو نبودن اما کارِ بی نظیر ایشون برایِ منو بابا از هر چیزی مهمتر بود سونوگرافی شروع شد, همه جا ساکت بود, دکتر مشغولِ اندازه گیری شد, روبرویِ منو بابایی یه مانیتور بود که میدیدمت اما سر در نمی آوردم دکتر دقیقا" چیکار میکنن فقط زیر لب صلوات میفرستادمو دعا میکردم همه چیز خوب باشه بالاخره یه صدایی از آقایِ دکتر درومد: دخترتون کاملا" سالمه, 21هفتشه, حدودا" 423 گرم وزن داره خدایاااااااااااااااااا دیگه نوبتِ منه, فقط بگو من چجوری تو...
3 شهريور 1392
11158 0 36 ادامه مطلب

پرنسس کوچولو

به نام خدایِ خوب ساعت 4عصر روز 24/2/92 بود که رفتیم پیش آقایِ دکتر مهدیزاده اولین کار شنیدنِ صدایِ قلبِ نازنین ات بود که نمیدونم چرا تا صداش فضا رو پر میکنه نیشِ منو باباجونی تا بنا گوش باز میشه! اونوقته که مامان اول از همه خداروشکــــر میکنه و بعد نفسِ راحتی میکشه عزیزم مامان و بابا عاشقِ دیدنِ رویِ ماهت هستن و هرماه از آقای دکتر میخوایم شما رو بهمون نشون بده, بنابرین سونوگرافی شروع شد: هَی وایِ من! چی دارم میبینم؟!! هیچ اثری از سر و سینه و دست و پا نیست!!! فقط یک عدد نی نی پاهاشو باز کرده و صاف اومده توی مانیتور!!! آقایِ دکتر با خیلی سریع فرمودن 100% دختره وای خدای من یعنی من توو دلم یه پرنسس کوچولو دارم؟ ای جوووووووووووووو...
3 شهريور 1392

از 22/2/84 به 22/2/92......................هشتمین سالگرد ازدواج

به نامِ خدایِ خوب و امروز 22/2/92 برای من تداعی کننده ی هشت سال عشق بود هشت سال زندگی پر از فراز و نشیب هشت سال بودن در زیر سقفی که امروز حمید  و جنینی حدودا" بیست هفته ای هم در زیر آن نفس میکشند و من امروز خوشبختم بخاطر تو حمیدِ همیشه عزیزم (بابایی/آقایِ پدر) بخاطر تو که همیشه بهترین اتفاقِ زندگیم بودیو هستی و بعدترها بخاطر فرشته ی مینیاتوری مان که به لطفِ خدا و وجودِ تو امروز با من نفس میکشه و چقدر زندگیِ من با شکوه شده با وجودِ خدا و نفس هایِ شما دو نفر مردِ امروزِ کوچه ی شیدایی پلاک2 واحد8 نمیدونم اینهمه دوست داشتنم از ضعفِ منه یا از خوبی تو اما تا همیشه بدون که وجودم به یقین به وج...
22 ارديبهشت 1392

هفته شانزدهم

به نام خدایِ خوب توی همچین روزی یعنی 27/1/92 دیگه منتظر بودم بهم بگن نی نیه توی دلم چیه! دوست داشتم بدونم بالاخره چه مدلی باید باهاش صحبت کنم/ تا حالا از لغات مشترک استفاده میکردمو با نی نی صحبت میکردم اما واقعا" دیگه دوست داشتم با اسم های منتخب صداش کنم! وارد مطب شدیم , اولین نفر رفتیم تو, برای اولین بار آقای دکتر بدونِ سونو و با گوشی داشت دنبال قلب کوچولوش میگشت و صدارو واسه مام پخش میکرد / پس چرا صداش نمیاد!!! واااااااااااای خدا یه صدای تالاپ تولوپ ناز داره پخش میشه و صداش همه جارو برداشته/ ازون صداها که همیشه مامانایی که شکمشون قلمبه بود وقتی وارد اتاق دکتر میشدن چند ثانیه بعد صدای قلبِ نی نی هاش...
31 فروردين 1392

دختــــــر یا پســــر

به نام خدایِ خوب زمان کم کم داره میگذره و داریم نزدیک میشیم به اون روزی که بالاخره متوجه بشیم معجزه ی خدا برای ما یک دختر در پی داشته یا یک پسر اولین سونو توی 12هفتگی گفت که احتمالا" ما داریم صاحبِ یه پسر میشیم/ دومین سونو توی 13هفتگی گفت احتمالا" ما داریم صاحبِ یه دختر میشیم// واقعا" خسته نباشن, خوبه کلا" همین دوتا احتمال وجود داره! بالاخره ما داریم صاحبِ چی میشیم جدا" فرقی هم میکنه چی باشه؟؟؟ این سوالیه که یوقتایی ذهن منو درگیر خودش میکنه! از آقایِ پدر که میپرسم میگه برام فرقی نداره من فقط سلامتیش رو میخوام / اما من بازم میشینمو فکر میکنم به اینکه کدومو بیشتر دوست دارم فکر میکنمو آخر آخرش به این نتیجه میرسم که: خدا...
25 فروردين 1392